بهترین فیلم های روانشناسی انگیزشی جهان
به نوعی تماشای فیلم میتواند ترسناک، جنایی، رازآلود یا حتی فیلمهای اکشن باشند، اما همه آنها تحت یک اصل سازماندهی متحد هستند: همیشه شخصیتهایی وجود دارند که از نظر ذهنی شکنجه میشوند یا موقعیتهایی که به طرز آزاردهندهای از واقعیت حذف میشوند. . یک فانتزی انتقام جویانه یا یک درام سیاسی که ضربان قلب شما را بالا می برد و شما را با ترسی پر از تعلیق پر می کند احتمالاً یک هیجان روانی است.
اگر کسل هستید، این لیست از فیلمها به اندازه کافی اضطراب و هیجان به شما میدهد که حتی ممکن است برای لحظهای نگرانیهای دنیا را فراموش کنید. اگرچه، یکی از بهترین بخشهای فیلمهای هیجانانگیز روانشناختی، توانایی آنها در آشکار کردن مسائل سیستمی در جامعه ما یا عملکرد آنها به عنوان آزمایشهای فکری مفصل است.
در حالی که این فیلمها آنقدرها که در ظاهر به نظر میرسند عجیب نیستند، در اینجا تعدادی از بهترین فیلمهای هیجانانگیز روانشناختی تمام دوران آورده شده است.
فیلم روانی
چرا فیلم Psycho «روانی»، با وجود آنکه معمایش بهطور کامل در پایان حل میشود، هرگز یکبار مصرف نیست و پس از ۶۱ سال، هنوز تماشای سکانس حمام فیلم همچون مواجهه اول هولناک است؟
کارگردانهای بزرگ، درکنار جهان بینی شگرفشان، به واسطه تصمیمهای جسورانه و تک تک انتخابهایشان برای کارگردانی یک فیلم است که بزرگند. این تمهیدات فرمی آنهاست که در یک فیلم بهشدت جلوه کرده و در گذر زمان ارزش آن فیلم را چند برابر میکند. مسئولیت تمام نترسیدنها، انتخاب کردنها، رد یا قبول کردن پیشنهادها سایر عوامل فیلم، همه و همه به عهده کارگردان است. به همین دلیل فیلم چه خوب از آب در بیاید و چه بد، درنهایت به پای کارگردان نوشته میشود.
حال با من همراه شوید تا به شما بگویم که چطور بعد از حدود ۶۱ سال از انتشار فیلم روانی، تمام انتخابهای هیچکاک، جسورانه و بزرگند و در طول زمان هیچ چیز از تازگی، دلهره و جذابیت این فیلم کم نکردهاند. اگر همچنان به تماشای فیلم روانی ننشستهاید و از لذت تماشای آن سکانس معروف حمام در فیلم بی بهره ماندهاید، امیدوارم به واسطه این مطلب هم که شده تردید نکنید و همین حالا فیلم را ببینید
در فیلم روانی، آدمها با صدای بلند فکر میکنند! صدای ذهن ماریون، هم بر سر خودش و هم بر سر ما آوار میشود. حال بدین واسطه، پیوند فیلم با واقعیت بیرون هم به کلی قطع میشود. دیگر با خیال راحت باید خودمان را بهدست هیچکاک بسپاریم و هیچگاه نپرسیم که ماریون، چگونه صدای مادر نورمن بیتس را از ساختمان آن سوی متل میشنود؟
اگر دقیق نگاه کنید، از همان ابتدای فیلم، نشانههایش را گذاشته است. در سکانس اتاق هتل ابتدای فیلم، حمام در بک گراند ماریون دیده میشود. حتی وقتی هم که ماریون در گاراژ میخواهد یک اتومبیل بخرد، برای چند لحظه در یک سرویس بهداشتی خلوت میکند و موسیقی دلهره آور برنارد هرمن مدام خبر از اتفاق شومی میدهد.
فیلم آبی کامل
انیمیشن ژاپنی «آبی کامل» ، محصول ۱۹۹۷، به عنوان تاریکترین انیمیشن سینما و یکی از بهترینهای تاریخ انیمیشن شناخته میشود.،. از همه مهمتر اثری است که کارگردانی چون آرنوفسکی فیلم قوی سیاه خود را با الهام از این اثر ساخته است.پرفکت بلو در واقع نقد بسیار جدی ساتوشی به دنیای سینما و سرگرمی ژاپن( و امروز به همه ملل ) است که از دهه 90 و با ظهور پدیده آیدول ها یا سلبریتی های دنیای خوانندگی و بازیگری آغاز شده است. آیدل هایی که برای سرگرمی نوجوانان و جوانان به کار گرفته می شوند و تبدیل به بت هایی شده اند که طرفداران آن ها را پرستش می کنند. بت هایی که برای رسیدن به کمال گرایی برنامه ریزی شده اند و برای رسیدن به این کمال دست به هر کاری می زنند. کمال گرایی که بیشتر شبیه به یک توهم است زیرا هیچ چیز در دنیا کامل نیست.
پدیده ای که باعث از بین رفتن آن وقار و حرفه ای گری سینما شده است، پدیده ای که اجازه می دهد خوانندگان و مدل های تبلیغاتی تنها به خاطر سود آور بودن خود برای صنعت سرگرمی تبدیل به بازیگرانی سطح پایین شوند و در نتیجه سینما را نیز به سطح نازلتری هدایت کنند. ساتوشی به دنیایی نهیب می زند که در آن پشت پرده صنعت سرگرمی و جریاناتی که تنها به دنبال سود و کسب ثروت هستند دارند بر سینما حکمرانی می کنند و اگر هنرمندان نتوانند خواسته های آن ها را برآورده کنند این افراد حق دارند هرگونه سواستفاده ای از این افراد انجام دهند حتی به قیمت بازی در فیلم های غیر اخلاقی.
انیمه پرفکت بلو اثری است که می خواهد یاد آوری کند که سینما و صنعت سرگرمی انحرافی بزرگ را در مسیر خود تجربه می کند و دیگر بازیگرانی که در این صنعت مشغول به کار هستند به خود تعلق ندارند بلکه به صاحبان این سرگرمی تعلق دارند. دنیایی که ساتوشی در پشت پرده آن سوالی بنیادی را مطرح می کند، مرز بین زندگی شخصی بازیگران و زندگی غیر شخصی آن ها در کجا قرار دارد؟ و آیا هویتی که هر کدام از ما داریم همان چیزی است که فکر می کنیم یا تنها توهمی است که به ما القا شده است؟این انیمه از کارگردان ساتوشی کن درباره یک بازیگر زن پاپ که به ستاره تبدیل شده است هنوز هم به من آرامش می دهد. پس از اینکه میما کیریگو گروه بت ژاپنی خود را برای شرکت در یک برنامه تلویزیونی ترک میکند، یک طرفدار وسواسی را پیدا میکند که همچنان او را تعقیب میکند.
این فیلم درباره شهرت و فمینیسم است، در حالی که به طرز عجیبی در مورد فراگیر شدن وبلاگ های اینترنتی در آینده و جعل هویت/گربه ماهیگیری در رسانه های اجتماعی پیشگویی می کند
فیلم برو بیرون
« برو بیرون » اولین اثر جوردن پیل، بازیگر موفق تلویزیونی آمریکاست که در ماه های گذشته فیلم کمدی « کینو » با بازی او به اکران درآمده بود. با اینکه مخاطبین تلویزیون پیل را بیشتر به عنوان یک کمدین می شناسند، اما وی در نخستین ساخته سینمایی اش با کمترین بودجه ممکن به سراغ ژانر وحشت رفته تا بتواند در این ژانر کم خرج و البته پولساز، اثری موفق خلق نماید. پیل درباره فیلمنامه اثر گفته که ارتباطی با تجربیاتش داشته اما اینکه آن را براساس زندگینامه خود نوشته باشد را انکار نموده است.
داستان فیلم درباره مرد سیاهپوستی به نام کریس ( دنیل کالویا ) می باشد که قصد دارد به دیدار خانواده دوست دخترش رُز ( آلیسون ویلیامز ) برود اما نگران این مسئله است که آیا تفاوت نژادی او با خانواده رُز می تواند دردسرساز باشد یا خیر. زمانی که کریس به همراه رُز به منزل خانوادگی آنها می رود، متوجه مجموعه اتفاقات عجیبی می شود که به نظر می رسد در خانه آنها در حال رخ دادن است و … « برو بیرون » برخلاف آثار ژانر وحشت مدرن، فیلمنامه قابل اعتنایی دارد که در آن شخصیت ها معرفی و تا حدودی پرداخته می شوند بطوریکه مخاطب می تواند با آنها همراه شود.
خوشبختانه پیل در نخستین تجربه فیلمسازی اش تنها به ایجاد مقدمه برای رسیدن به نقطه ترس بسنده نکرده و داستان خانواده آرمیتیج را تا حد مطلوبی گسترش داده تا مخاطب در طول تماشای فیلم تنها به دنبال عناصر وحشت نباشد. ترکیب عناصر نژاد پرستانه با مفاهیم ژانر ترسناک کلاسیک، ایده جالبی بوده که در « برو بیرون » مطرح شده و کارکرد مناسبی نیز یافته است.
پرداختن به این سوژه تا به امروز کمتر در سینمای وحشت با چنین جدیتی مطرح شده و حالا ما می توانیم علاوه بر ترس های رایجی که در لحظاتی از فیلم تجربه می کنیم، با پیامهای ضد نژاد پرستی مواجه شویم که نه بصورت فریاد و شیون، بلکه با ظرافت نسبی به مخاطب انتقال داده می شود.
لحظات ترسناک فیلم « برو بیرون » بر پایه همان فرمول همیشگی « بووو » می باشد که تقریباً در تمام آثار ترسناک هالیوود شاهدش هستیم. اما دوربین در اینجا هوشمندانه تر عمل می کند و چند ثانیه بیشتر ترس را سرپا نگه می دارد تا تماشاگر وحشت بیشتری را تجربه نماید.
در واقع برخلاف اکثر لحظات ” بوووو ” که معمولاً یک ثانیه طول می کشند، اینبار این وضعیت چند ثانیه ای ادامه پیدا می کند که هیجان انگیز است! خوشبختانه در « برو بیرون » خبری هم از تکان های شدید دوربین هم نیست و مخاطبین می توانند با خیال راحت از وحشتی که سراسر وجودشان را در بر گرفته لذت ببرند و همچنین در این وضعیت تصاویری را مشاهده نمایند که حقه های تصویری کمتری در آن استفاده شده است.
فیلم سوزش
لی جونگ-سو رمان نویس جوانیست که برای امرار معاش گاه گداری کارگری میکند. روزی، در حین کار، بهطور تصادفی به شین هی-می برمیخورد، همسایه و همکلاس دوران کودکیش. جونگ سو، اول او را به جا نمیآورد، شین هی-می میگوید دلیلش این است که جراحی زیبایی کردهاست. جونگ-سو بالاخره او را به یادمیآورد و ساعت صورتی رنگی را که در قرعهکشی تبلیغاتی برنده شده به او میدهد.
هی-می به او میگوید خیال دارد به زودی به آفریقا سفر کند، آیا جونگ- سو حاضر است در این مدت به گربهاش «بویلر» غذا بدهد؟ جونگ-سو میپذیرد. پیش از عزیمت هی-دی، پدر جونگ-سو درگیر دعوایی میشود و به زندان میافتد. پدر جونگ-سو دامدار است و یک نفر باید به مزرعه و گاو رسیدگی کند. جونگ-سو به خانه پدری نقل مکان میکند. سری هم به آپارتمان هی-می میزند تا هی-می روش غذا دادن به گربه را یادش بدهد. با هم عشقبازی میکنند.
بعد از رفتن هی-می، جونگ-سو مرتب به گربه غذا میدهد، هرگز گربه را نمیبیند اما مطمئن است گربهای در کار است چون ظرف خاک گربه کثیف میشود. او هر بار در خانه هی-می خودارضایی میکند. بالاخره هی-می تلفن میزند و میگوید روز بعد برمیگردد. از جونگ-سو میخواهد او را از فرودگاه به خانه برساند. جونگ-سو به فرودگاه میرود اما هی-می تنها نیست.
او در سفر با پسری کرهای آشنا شدهاست. سه نفر برای شام به یک رستوران میروند. هی-می از آفتابغروب شگفتانگیزی میگوید که در سفر دیدهاست. این خاطره چنان احساسات او را برمیانگیزد که زیر گریه میزند و میگوید در آن لحظه دلش میخواسته ناپدید شود.
بن، دوست هی-می، پسریست بسیار پولدار و بااعتماد بهنفس، اما معلوم نیست منبع درآمدش از کجاست. جونگ-سو درگیر گذران زندگی و انجام کارهای خانه و مزرعه میشود و در دل به رابطه بن و هی-می حسادت میکند. روزی هی-می و بن به مزرعه جونگ-سو میآیند. هی-می خاطرهای تعریف میکند از بچگیاش. او میگوید در حال بازی بوده و در چاهی در نزدیکی خانهاش افتاده و جونگ-سو نجاتش داده. اما جونگ-سو این خاطره را به یاد نمیآورد. سه نفری علف میکشند، هی-می بلوزش را درمیآورد و میرقصد، کمی بعد هم خوابش میبرد. بن به جونگ-سو اعتراف میکند که سرگرمی عجیب و غریبی دارد.
او میگوید هر دو ماه یکبار، یک گلخانه متروک را آتش میزند. در راه که به آنجا میآمدند متوجه شده، دور و بر خانه جونگ-سو پر از گلخانه است و به زودی یکیشان را آتش خواهد زد. جونگ-سو به بن میگوید هی-می را دوست دارد. هی-می بیدار میشود. جونگ-سو بابت لخت شدنش جلوی مردها او را سرزنش میکند و هی-می بی هیچ حرفی سوار ماشین بن میشود.
طی روزهای بعد، جونگ-سو به تکتک گلخانههای اطراف خانهاش سرکشی میکند، اما اتفاقی نمیافتد. چند بار به هی-می زنگ میزند اما او جواب تلفنش را نمیدهد. یک روز، هی-می به او زنگ میزند اما صداهای عجیب و غریبی میشنود و تلفن قطع میشود. جونگ-سو نگران میشودو به خانه هی-می میرود. کسی در را باز نمیکند. صاحبخانه را راضی میکند در را باز کند تا به گربه غذا بدهد. خانه هی-می به شکلی غیرعادی تمیز و مرتب است، اثری هم از گربه و ظرف خاکش نیست.
جونگ-سو، بن را تعقیب میکند، میبیند پورشه بن مقابل یک رستوران پارک شده. جونگ-سو با او روبرو میشود. دختر جوانی سر میرسد. جونگ-سو سراغ هی-می را میگیرد. بن میگوید خبری از او ندارد، بعید هم میداند به سفر رفته باشد چون آن طور که او خبر دارد هی-می آه در بساط نداشته. بن تمام مدت با ضمیر ماضی از او یاد میکند. بعد به جونگ-سو میگوید که هی-می تنها به او (جونگ-سو) اعتماد داشته و باعث شده بن برای اولین بار در عمرش احساس حسادت کند. ..
فیلم دیوید لینچ
فیلم سینمای دیوید لینچ، حتی در همان دو فیلم اولش ثابت میکند که چه وقتی قصد خلق روایت مطلقا سورئال و استعارهمحور را داشته باشد و چه زمانی که بخواهد قصهای دردناک و سیاه را روایت کند، همیشه آثارش وامدار مسائل خاصی از فضاسازیهای دقیق هستند که تماشاگر را با وحشت مخصوص به او (آنقدر به خصوص و یگانه که از جایی به بعد این جنس از ترس را بدون اضافهگویی میتوان وحشتِ لینچی خطاب کرد)، تجربههایی که نمیتوان واقعی یا خیالی بودنشان را با اطمینان بیان کرد، جلوههای اغراقشدهای از حقایق گمشده در زیر پوست دروغهای آدمها به یکدیگر، تاریکی حقیقی دنیایمان و از همه مهمتر حس دست و پا زدن در جهانی با لحنهای متفاوت و غیر قابل پیشبینی، مواجه میکنند.
تا حدی که اگر کسی بدون شناخت یکی از دیوانهوارترین آثار ژانر ترس در تاریخ سینما یعنی «کلهپاککن» (Eraserhead) و یکی از معدود آثار گریهآور و به واقع دردناکِ طبقهبندیشده در همان ژانر یا همان «مرد فیلنما» (The Elephant Man)، تریلرها و پوسترهای آنها را کنار هم بگذارد، احتمالا شکل مشخصی از مواجهه با ترس از ناشناختهها و احساساتِ دیگر برآمده از تصویرسازیهای مریض این دو فیلم را لمس میکند. حال آن که دو اثر مورد اشاره، عملا هیچ شباهت مطلق محتوایی یا حتی روایی یا حتی تصویری خاصی با یکدیگر ندارند! ولی دربردارندهی جهانبینی فیلمسازی هستند که به شکل یگانه و اوریجینالمانندِ خودش فیلم های برتر سینما را از نظر گذرانده است.
به همین سبب، Mulholland Drive هم مثل برترین فیلمهای دیگر دیوید لینچ، از فضاسازی آغاز و به فضاسازی ختم میشود. فیلم حتی قبل از این که معنی خاصی پیدا کند، آنقدر با شاتها، موسیقیها و صداگذاریهای معرکهاش خیرهتان میکند، که راه فراری از آن نداشته باشید. وقتی کارگردان با نماهای مختلف و مداومی از یک خودروی متحرک و اصواتی شنیدنی، حرکت ماشین در محیط و بعد توقف و تصادفش را نشان میدهد، بیننده بیدلیل علاقهی خاصی به اثر پیدا میکند و برای آن ارزش قائل میشود؛
با این که اصلا هنوز فیلمساز به درستی داستان را برایمان مقدمهپردازی نکرده است و صرفا دارد با به تصویر کشیدن یک نوع از روایت تصویری که دیالوگها فقط در مواقع لزوم درونش پیدا میشوند، به قصهگویی خودش میپردازد. اما فارغ از تمِ کلی و جلوهی احساسات تمامقدی که میتوان به اشکال گوناگون و با لحنهای متفاوت در تمام فیلم پیدا کرد، فضاسازیهای لینچ در «جادهی مالهالند» از دو نظر دیگر نیز لایق بررسی شدن به نظر میرسند.
فیلم انگل
اگرچه تصاویری از مفاهیم روانشناختی در فیلمهای فهرستشده در زیر، همه از نظر بالینی کاملاً صحیح نیستند، اما همچنان شرایطی را از قاتلان زنجیرهای تا اسکیزوفرنی، اختلال هویت تجزیهای تا فراموشی، و نکات مختلف را روشن میکنند.
بونگ جون – هو، کارگرده سرشناس کره ای سازنده آثار بزرگی همچون « میزبان » و « خاطرات قتل » بوده است. یکی از ویژگی هایی که بونگ جون –هو را از دیگر کارگردانان کره ای متمایز می کند، عدم پایبندی او به قوانین ژانر است. در واقع آثار این کارگردان را نمی توان در ژانر مشخصی دسته بندی کرد چراکه وضعیت خط روایی داستان در طول مسیر چندین بار تغییر می کند و تماشاگرش را غافلگیر می کنند. جدیدترین ساخته جون – هو فیلم « انگل » است که حائز تمام ویژگی های کارگردانی آقای بونگ می باشد. اثری که موفق شد در جشنواره فیلم کن جایزه ارزشمند نخل طلا را کسب نماید و به اولین فیلم تاریخ سینمای کره جنوبی بدل شود که توانسته صاحب نخل طلای کن شود. پیش از خواندن ادامه متن باید بدانید که این مقاله بخش های زیادی از داستان را لو خواهد داد.
داستان فیلم درباره خانواده بسیار فقیری است که در خانه زیر همکف زندگی می کنند. آنها بیکار هستند و برای تامین زندگی خود مجبور هستند هرکاری انجام دهند اما زمانی که پسر این خانواده پیشنهادی از جانب دوستش دریافت می کند، زندگی آنها تغییر می کند. این دوست به پسر خانواده می گوید که در غیاب او، خودش را به عنوان مدرس زبان جا زده و به دختر خانواده ای ثروتمند، زبان انگلیسی بیاموزد و البته از او مراقبت کند چراکه به او دل بسته و نمی خواهد کسی سراغ او برود!
پسر خانواده نیز پس از پذیرش درخواست دوستش، زمانی که به نزد آن خانواده می رود، متوجه می شود که مادر دختر فرد به شدت ساده ای است و به همین جهت نقشه ای می کشد تا بتواند دیگر اعضای خانواده اش که بیکار هستند را نیز با حیله و نیرنگ به خانه آورده و مشغول به کار کند اما…
انگل » در نگاه اول شباهت هایی به فیلم « دزدان فروشگاه » که سال گذشته یکی از آثار موفق سینمای ژاپن در فستیوال های سینمایی بود دارد. در هردوی این آثار ما خانواده ای به شدت فقیر را مشاهده می کنیم که برای زندگی بهتر تلاش می کنند و در مناسبات اجتماعی قافیه را باخته اند اما هنوز زندگی را به خوبی ادامه می دهند. در فیلم « دزدان فروشگاه » این خانواده، انسان های دوست داشتنی بودند که مفهوم عشق را فراموش نکرده بودند و چه بسا اگر فقر مطلق نبود شرایط بسیار بهتری می داشتند.
در « انگل » نیز خانواده کی تائک در نگاه اول خانواده ای دوست داشتنی به نظر می رسند که بر سر مسئله بسیار ساده ای مثل وصل شدن وای-فای اینترنت فرزندان به ساده ترین شکل ممکن با نوشیدنی جشن می گیرند و در کنار هم هستند. اما تفاوت « دزدان فروشگاه » و « انگل » در کارگردانی بونگ جو – هو است که عادت داریم آنچه را که در آثار او می بینیم باور نکرده و منتظر جزئیات بیشتری بمانیم و این اتفاق نیز در « انگل » به بهترین شکل ممکن رخ می دهد.
فیلم پرواز بر فراز آشیانه فاخته
فیلم پرواز بر فراز آشیانه ی فاخته( One Flew Over the Cuckoo’s Nest) که در ایران با نام دیوانه از قفس پرید مشهور است در سال ۱۹۷۵ به کارگردانی میلوش فورمن ساخته شده است. این فیلم اقتباسی است از رمانی به هیمن نام که توسط کن کیستی در سال ۱۹۶۲ نوشته شده است. همچنین این اثر توانسته است هشت اسکار از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و … را دریافت کند.
این فیلم با قابی ثابت از فضای کوه و طبیعت آغاز می شود و سپس با حرکت ماشین در جاده، فضای فیلم از طبیعت به داخل یک بیمارستان روانی منتقل می شود. داستان این فیلم حول محور شخصیت مک مورفی شکل می گیرد که بازی نقش آن بر عهده جک نیکلسون است. زمانی که پزشک بیمارستان در حال مطالعه پرونده این بیمار است مک مورفی به ما معرفی می شود.
فردی که به دلیل تجاوز به یک دختر و ایجاد نزاع و درگیری زندانی شده است. در اردوگاه کار اجباری، تن به کار نمی داده و حالا به این مرکز نگهداری از بیماران روانی فرستاده شده است تا توسط پزشکان آنجا صحت عقل و یا بیماری روانی داشتن وی تایید شود. البته این سوالی است که نه تنها برای پزشکان این بیمارستان روانی مطرح می شود بلکه برای تمام مخاطبین این فیلم نیز مطرح است.
داستان فیلم
در اولین سکانس که مورفی وارد این بیمارستان روانی می شود، سعی می کند با خنده های بلند و ایجاد سر و صدا تصویری دیوانه وار از خودش به نمایش بگذارد در صورتی که این شخصیت نه تنها در کنار بیماران بستری شده در این بیمارستان که به شدت آرام هستند تعریف نمی شود بلکه در مقابل آن ها قرار می گیرد. اما این سوال که آیا این فرد دیوانه است یا خیر؟ با پیش رفتن فیلم و آشنا شدن مخاطب با بیماران روانی در این بخش ، در مورد تک تک آن ها قابل طرح است. در ادامه فیلم به نمایش روال زندگی عادی و به شدت برنامه ریزی شده در این بیمارستان می پردازد.
برنامه ای با زمان های مشخص برای ورزش، گشت در حیاط بیمارستان، استخر و برگزاری جلسات گفتگوی گروهی.این جلسات گفتگو به گونه ای طراحی شده است که هر روز در مورد مشکلات یکی از بیماران صحبت می شود و دیگران می توانند و باید نظر خود را در خصوص مشکل مطرح کنند. در خلال همین جلسات است که مخاطب فیلم با زندگی گذشته و نوع شخصیت هر کدام از بیماران آَشنا می شود.
رئیسات این جلسات برعهده سرپرستار این بخش، پرستار راچرد است که بازی آن بر عهده لوئیز فلچر گذاشته شده است. او با چهره سرد خود خالی از هر گونه عاطفه ای به نظر می رسد اما با ادامه فیلم او به مخاطب ثبات می کند که به گمان خودش با تمام این سختگیری ها سعی دارد به بیماران این بیمارستان کمک کند به طوری که گویی اصلا متوجه آسیبی که به آن ها وارد می کند نیست.
چرا باید تماشا کنید؟
این فیلم اشکال مختلف روان پریشی را برجسته می کند و نگاهی درونی به این می دهد که چگونه روان درمانی می تواند (و شاید نباید) به عنوان یک درمان گروهی مورد استفاده قرار گیرد (درمان الکتروشوک را نیز بررسی می کند). این همچنین کاملاً تفسیری است درباره نحوه اداره موسسات روانی در دهه 1960. همچنین بررسی می کند که چگونه یک فرد شجاع می تواند در زندگی دیگران تغییر ایجاد کند.
فیلم مرد بارانی
چارلی بابیت که مدیر یک شرکت واردات اتومبیل است، در راه تعطیلات آخر هفته بههمراه نامزدش سوزانا (والریا گولینو) مطلع میشود که پدرش فوت شده است. او پس از مراسم خاکسپاری با وکیل خانوادگی صحبت میکند و متوجه میشود که پدرش برای او تنها باغچهٔ گل رز و اتومبیل قدیمی را به ارث گذاشته و سه میلیون دلار از ثروتش را به کفیلش واگذار کرده است.
چارلی پس از تحقیق به آسایشگاهی خارج از شهر میرسد که امانتدار ثروتی که به کفیل پدرش رسیده، در آنجا حضور دارد. چارلی در آن آسایشگاه به شخصی به اسم ریموند برمیخورد که درگیر اختلال اوتیسم است و متوجه میشود که او، برادرش و همان کفیل پدرش است. چارلی تلاش میکند تا حضانت برادر را بهعهده بگیرد تا از این طریق بتواند پول ریموند را تصاحب کند، اما پدر چارلی حضانت او را به پزشک خانواده سپرده است. در نهایت چارلی با سماجت فراوان برادرش را از آسایشگاه خارج میکند. این آغاز رابطهٔ بین دو برادر است که در آن شاهد اتفاقات تلخ و شیرین خواهیم بود.
داستان فیلم
اختلال طیف اوتیسم (ASD) اصطلاح گستردهای است که برای توصیف گروهی از اختلالات رشدی عصبی استفاده میشود. این اختلالات با مشکلات ارتباطی و تعامل اجتماعی مشخص میشوند. افراد مبتلا به اوتیسم اغلب علائم یا الگوهای رفتاری محدود، تکراری و کلیشهایی را نشان میدهند. علائم این اختلال تا پیش از سه سالگی بروز میکند و علت اصلی آن هنوز ناشناخته است.
به کسانی که این اختلال را دارند اوتیستیک یا درخودمانده گفته میشود. کودکان و بزرگسالان مبتلا به اوتیسم، در ارتباطات کلامی و غیرکلامی، تعاملات اجتماعی و فعالیتهای مربوط به بازی، مشکل دارند. این اختلال، ارتباط با دیگران و دنیای خارج را برای آنان دشوار میسازد.
اختلال اوتیسم یکی از موضوعات مورد علاقهٔ نویسندگان و فیلمسازان است و بیشک یکی از درخشانترین فیلمهایی که در این زمینه ساخته شده، فیلم مرد بارانی با بازی درخشان داستین هافمن است. بری مورو، فیلمنامهنویس، در سال ۱۹۸۴ «کیم پیک» را که با نارسایی مغزی به دنیا آمده بود ملاقات میکند و نتیجهاش ساخت فیلم مرد بارانی در سال ۱۹۸۸ میشود.
چرا باید تماشا کنید؟
بری مورو پس از دریافت جایزهٔ اسکار آن را به کیم پیک تقدیم میکند. شهرت کیم پیک بهخاطر حافظهٔ تصویری فوقالعاده و دیگر تواناییهای شگفتانگیزش بود. او تمام آدرسها، در تمام نواحی ایالتهای آمریکا را با کد پستی میشناخت و همزمان میتوانست دو صفحه از یک کتاب را در حدود هشت ثانیه با دقت ۹۸ درصد بخواند؛ هر صفحه با یک چشم! کیم با همین روش دوازده هزار جلد کتاب را خواند و بهخاطر سپرد.
از قدیم گفتهاند که برای شناختن کسی کافی است که با او سفر کنید. مرد بارانی دقیقاً بر اساس همین جمله بنا شده است. چارلی که شخصی جاهطلب و حریص است، با برادری که اصلاً او را نمیشناخته و از وجودش خبر نداشته، بهواسطهٔ مرگ پدر بهاجبار رهسپار سفر میشود و این سفری است که قرار است تغییری بزرگ ایجاد کند. تغییری در روح چارلی بهواسطهٔ برادری که در دنیای خودش محصور است. پس بیراه نیست اگر بگوییم این فیلم یک درام جادهای است.
کارگردانی و ظرافتهای این اثر آنقدر چشمگیر است که آن را به یکی از محبوبترین فیلمهای دههٔ هشتاد تبدیل کرد. تمام نشانههای اوتیسم و جهان آن در شخصیت ریموند بهچشم میخورد و این سؤال را در ذهن ما ایجاد میکند که چگونه یک بازیگر میتواند تا این حد توانمند باشد؟
قطعاً یکی از چالشهایی که در این فیلم کارگردان با آن مواجه بوده است، انتخاب بازیگر نقش اصلی است. بازیگری که بتواند تمام ظرافتهای درون متن و لایههای زیرین کاراکتر را بهخوبی و بدون هیچ تظاهری نشان دهد.
فیلم ذهن زیبا
این فیلم با بازی راسل کرو و جنیفر کانلی و کارگردانی ران هاوارد در مورد سلامت روان بر اساس داستان واقعی جان فوربس نش، برنده جایزه نوبل و نابغه ریاضیات که با اسکیزوفرنی زندگی می کند، ساخته شده است.
چرا باید تماشا کنید: اسکیزوفرنی به طور گسترده توسط عموم اشتباه درک می شود و این فیلم به برجسته کردن علائم معمولاً مرتبط با این اختلال کمک می کند و چگونگی تأثیر این اختلال بر عملکرد روزانه، روابط خانوادگی و عملکرد اجتماعی را بررسی می کند. از آنجایی که این فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده است و دارای امتیاز PG-13 است، ممکن است والدین این فیلم را به عنوان یک فیلم روانشناسی برای دانش آموز دبیرستانی خود مناسب بدانند. موضوعات مورد بررسی در این فیلم، اسکیزوفرنی، روانشناسی اجتماعی است.
فیلم قو سیاه
فیلم فارغ از سکانس کابوسوار لحظات ابتداییاش، ساده آغاز میشود. به عنوان داستانی که قرار است روایتگر یک قصهی امیدوارکنندهی دیگر برای افرادی باشد که رویایی دارند. نقطهای بلند را در هنر میخواهند یا به دنبال جایگاهی ویژه هستند که به سبب رسیدن به آن، «عالی و بینقص» شوند و در کل، زندگی شگفتآورتری داشته باشند. بله، یکی از هنرهای آرنوفسکی همین است که در دقایق نخستین کار، فیلم خودش را به عنوان پردازشکنندهی چنین مفاهیمی معرفی میکند.
اما کمی که میگذرد، مخاطب متوجه میشود که داستان به این سادگیها هم نیست و آرنوفسکی مسائل پیچیدهتری را در این فیلم به زیر ذرهبین خود برده است و نمایش «قوی دریاچه» قرار است بیش از یک کانسپت برای روایت داستان، بر لحظه به لحظهی این اثر تاثیر بگذارد. چون اگر حقیقتش را بخواهید، «قوی سیاه» جلوهی پست «بینقصی» را به تصویر میکشد.
جلوهای که در آن جز سقوط و قتل و ترس را نمیتوان پیدا کرد. جلوهای که در آن، دختری به خاطر رسیدن به این «بینقصی» (که در ثانیهی آخر فیلم به شکلی کمالگرا معنی میشود) تمام قد در برابر مادری میایستد که تا دیروز، وی را به اندازهی یک دنیا دوست میداشت. جلوهای که در آن یک رویا پرداز تبدیل به انسانی پست میشود و تمام آن کارهایی را که روزگاری خود را از آنها مبرا میدانست با آغوش به زندگیاش راه میدهد.
چرا؟
چون «نینا» (با هنرنمایی فوقالعادهی ناتالی پورتمن) شخصی است که در تک به تک لحظههای زندگی، خود را «ناقص، پرعیب و آزاردهنده» میبیند. در میان انگشتان پایش به دنبال زشتی میگردد و تصور جاری شدن خونی بیپایان از پشتش مدام آزارش میدهد. این در حالی است که مادرش به هیچ عنوان چنین چیزی را به عنوان یک ضعف نگاه نمیکند و تنها نگران فشار و استرسهایی است که دخترش متحمل آنها شده است. او شب برای دخترک که حالا بیست و هشت سال دارد، به مانند یک کودک جعبهی موسیقی را روشن میکند. برای این که در خواب خودش را نخاراند، دستکش پارچهای به دستش میکند و مراقب است که هرگز ناخنهایش بلند نمانند.
آنچه که فیلم را به چنین تجربهی شگرفی بدل کرده، آن است که تا پیش از آخرین ثانیهی فیلم، تمام اینها به عنوان چیزهایی آزاردهنده، کودکانه، مسخره و احمقانه یا به عبارت بهتر، دقیقا به همان شکلی که «نینا» به آنها مینگرد، تصویر میشوند و آرنوفسکی برای محکمتر کردن ضربهی نهاییاش، مخاطب را در تمامی این دقایق، فقط و فقط به همراهی با پروتاگونیست خاکستری و سرتاسر عیب داستانش دعوت میکند. این، همان چیزی است که باعث میشود که تمام شور و هیجانات او، کارهای زشتش، مخالفت جدیاش با مادر مهربانی که دارد و تلاشش برای یافتن دستگیرهی در و خروج از خانه و رسیدن به صحنهی اجرا، برای مخاطب ارزشی شگفتانگیز داشته باشد.
نخستین تضاد در آنجایی رقم میخورد که طراح لباس در حال گرفتن اندازههای او است و برخلاف تصور وی، حتی برای لحظهای هم تصورش به آن زخم آزاردهنده در پشت کمر «نینا» جلب نمیشود؛ یعنی او تنها شخصی است که اینقدر خودش را «ناقص» و ملزم به رسیدن به «بینقصی» میداند.
فیلم رانندگی برای خانم دیزی
این فیلم به رابطهٔ بین یک زن یهودی و رانندهاش در یک دورهٔ زمانی ۲۵ ساله میپردازد. خانم دیزی قادر به رانندگی نیست و پسرش اصرار دارد که برای وی رانندهای استخدام کند. با این حال، خانم دیزی حاضر نیست به این امر تن دهد و اجازه نمیدهد که رانندهٔ استخدامشده برایش رانندگی کند. ولی پس از چندی، راننده جای خود را در دل خانم دیزی باز میکند.
خلاصه داستان
وقتی خانم دیزی (با بازی جسیکا تندی) دیگر اجازه رانندگی ندارد، پسرش راننده (با بازی مورگان فریمن) را استخدام می کند تا او را به اطراف ببرد. این فیلم که در ابتدا در سال 1948 روایت می شود، چگونگی رشد و تغییر رابطه و دوستی آنها را در طول 25 سال بررسی می کند.
چرا باید تماشا کنید: از دیدگاه روانشناسی اجتماعی، این فیلم عالی برای ارزیابی تعصب و تبعیض و چگونگی شکل گیری آن نگرش ها است. به همین ترتیب، این فیلم به بیماری آلزایمر می پردازد و تأثیر آن را بر بدن و ذهن افراد نشان می دهد. Driving Miss Daisy دارای رتبه PG است و والدین ممکن است این فیلم روانشناسی اجتماعی مناسب برای دانش آموز دبیرستانی خود را پیدا کنند. این فیلم به بررسی چگونگی رشد و تغییر یک دوستی با وجود نژاد و سن می پردازد. موضوعات بررسی شده در فیلم: بیماری آلزایمر، روانشناسی رشد، روانشناسی اجتماعی است.
فیلم یادگاری
فیلمی نئو نوآر و روانشناسانه به کارگردانی کریستوفر نولان و محصول سال ۲۰۰۰ است. نولان فیلمنامه را بر پایهٔ داستان کوتاهی از برادرش، جاناتان نوشتهاست. گای پیرس، کری-ان ماس و جو پانتولیانو در این فیلم بازی کردهاند. ممنتو شامل سکانسهای سیاه و سفید میباشد که روایت آنها خطی است و سکانسهای رنگی که وقایع به صورت برعکس (از آخر به اول) در آنها روایت میشود. در آخر داستان این دو نوع روایتها به هم پیوند میخورد.
ممنتو در ۵ سپتامبر ۲۰۰۰ در جشنواره فیلم ونیز اکران شد و مورد تحسین منتقدان قرار گرفت. منتقدین ساختار روایت غیرخطی فیلم را ستودند. فیلم در گیشه هم موفق بود و جوایز و نامزدیهای بسیاری دریافت کرد، از جمله نامزدی جایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیرافتباسی و بهترین تدوین فیلم.[۶] از این فیلم به عنوان یکی از بهترین فیلمهای دهه ۲۰۰۰ میلادی یاد میشود.
خلاصه داستان
لئونارد شلبی (با بازی گای پیرس)، در حالی که سعی میکند از قتل همسرش جلوگیری کند، از ناحیه سر آسیب میبیند. در نتیجه صدمه به سر، او دچار فراموشی می شود و باید یاد بگیرد که چگونه بر موانعی که شرایطش ایجاد می کند، در حالی که به دنبال قاتل او است، غلبه کند.
چرا باید تماشا کنید: به تصویر کشیدن از دست دادن حافظه کوتاه مدت در این هیجان انگیز روانشناختی برنده اسکار، شاید بهترین فیلمی باشد که تاکنون ساخته شده است. ناامیدی از به خاطر سپردن، سردرگمی، و احساسات خام ناشی از آن کاملاً به نمایش در می آیند. موضوعات مورد بررسی: فراموشی، روانشناسی شناختی، روانشناسی عصبی است.
فیلم سلطه بر من
سلطه بر من به عنوان تازهترین فیلم از مجموعه فیلمهای «یازده سپتامبری» کار قابل دفاعی نیست. این فیلم میخواهد به پیامدهای حادثهٔ ۱۱ سپتامبر بپردازد. سازندگان فیلم قصد داشتهاند به تماشاگر بگویند که به رغم سپری شدن شش سال از آن فاجعه، هنوز زخمهای بسیاری هست که التیام نیافته.
شکی نیست که این ایدهٔ قابل احترامی است و حتی ساختن فیلمی در این مورد بسیار ضروری به نظر میرسد. اما متأسفانه این ایدهٔ خوب و شایسته در مرحلهٔ اجرا به فیلم خوب و شایستهای بدل نشده است. سلطه بر من این احساس را در تماشاگر ایجاد میکند که سازندگان فیلم از تراژدی ۱۱ سپتامبر برای تولید فیلمی ملودرام و اشکانگیز سوء استفاده کردهاند. حادثهٔ ۱۱ سپتامبر در قصهٔ فیلم جایگاه خاص و متمایزی ندارد به طوری که هر حادثهای تراژیک دیگری میتوانست جایگزین این حادثه شود.
آدام سندلر در سلطه بر من در قالب یک دندانپزشک نیویورکی به اسم چارلی فاینمن ظاهر میشود. زندگی برای چارلی در روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به پایان رسید. در این روز همسر چارلی و سه دختر آنها در پی برخوردِ هواپیمای اول به یکی از برجهای ساختمانِ تجارتِ جهانیِ نیویورک کشته شدند.
چارلی هرگز موفق نشد این ماجرای تراژیک را فراموش کند. شوک روحی وارده به چارلی باعث شده که او کار را رها کند و همهٔ اوقات خود را صرف پرسه زندی در خیابانهای شهر و بازی با کامپیوتر در خانهاش بکند. چارلی عملاً یک دیوار احساسی غیرقابل نفوذ در اطراف خویش به وجود آورده است تا خطرارت دوران گذشته سبب اذیت و ناراحتی وی نشود.
چرا باید تماشا کنید؟
فیلمساز سعی کرده تا تغییر و تحولاتی را که در آلن – به هنگام یاری رسانیهای وی به چارلی- رخ میدهد و نهایتاً منجر به کشف دوبارهٔ مایههای انسانی در وجود وی میشود. به تصویر بکشد. اما متأسفانه رویکرد صرفاً ملودراماتیک فیلمساز به سوژه باعث از دست رفتن قدرت بالقوهٔ داستان شده. فیلم پر از داستانهای فرعی بیمورد است. از مجموع قصهها و مایههای دراماتیکی که در این فیلم ۱۲۵ دقیقهای موجود است میتوان یک سریال تلویزیونی و دو فیلم سینمایی تهیه کرد. علاوه بر این «تصادف» نقش مهمی در پیشبرد قصهٔ فیلم دارد. دیالوگها هم عموماً تصنعی و ساختگی است.
اگرچه فیلم لحظات بلند خنده خود را دارد، اما نگاهی هشیارانه به تأثیر واقعی PTSD بر زندگی روزمره فرد ارائه می دهد. این فیلم آسیب روانی ممکن است باعث بحث در مورد تأثیرات ماندگار 11 سپتامبر بر کشور ما شود. مباحث روانشناسی اولیه بررسی شده در فیلم : اختلال استرس پس از سانحه است.
فیلم مردم عادی
یک سریال تلویزیونی درام ایرلندی است که بر اساس رمانی به همین نام اثر سالی رونی در سال ۲۰۱۸ ساخته شدهاست. مردم عادی در بریتانیا در آوریل ۲۰۲۰ از شبکه بیبیسی سه و در ایالات متحده از هولو پخش شدهاست.[۱][۲][۳] فیلم به رابطه ماریان شرایدن (دیزی ادگار-جونز) و کانل والدرن (پاول مسکل) از دوران دبیرستان تا دانشگاه می پردازد. فیلمنامه کار را رونی و آلیس برچ نوشتند و لنی آبراهامسون و هتی مکدونالد کارگردان اثر بودند. بازیگری، کارگردانی، فیلمنامه نویسی و محتوای این اثر تحسین شد. در هفتاد و دومین دوره جوایز امی در چهار بخش نامزد شد؛ از جمله بازیگر اصلی برای مسکل و کارگردانی برای آبراهامسون.
خلاصه داستان
پس از مرگ ناگهانی برادر بزرگترش، کنراد (با بازی تیموتی هاتون) برای مقابله با غم و اندوه مشکل پیدا می کند و اقدام به خودکشی می کند. پس از گذراندن مدتی در بیمارستان روانی، او به خانه می آید و متوجه می شود که پدر و مادرش روش های بسیار متفاوتی برای مقابله با آسیب های اخیرشان دارند.
چرا باید تماشا کنید: بازی بازیگران از خانواده ای در غم و اندوه و استرس شدید، پویایی خانواده را به منصه ظهور می رساند. این فیلم همچنین رابطه درمانگر و بیمار را بررسی می کند و تصویری مثبت از ارزش درمان ارائه می دهد. اگرچه این فیلم روانی دارای رتبه R است، اما والدین ممکن است این فیلم را برای دانش آموز دبیرستانی خود مناسب بدانند تا در مورد مرگ، خودکشی و پویایی خانواده بحث و گفتگو کند. موضوعات روانشناسی اولیه بررسی شده: اختلالات خلقی، پویایی خانواده، درمان های روانشناختی است.
فیلم 28 روز
گوئن کامینگز (با بازی ساندرا بولاک) یک لیموزین را می دزدد و در حال مستی با آن تصادف می کند. او به جای زندان، بازپروری را انتخاب میکند، و اگرچه در ابتدا نمیپذیرد که اعتیاد به الکل دارد، اما یاد میگیرد که با شرایط خود و آنچه که بر زندگیاش وارد شده است کنار بیاید.
چرا باید تماشا کنید؟
به تصویر کشیدن یک معتاد در حال انکار در این فیلم روانشناسی شناختی برجسته است، و اگرچه به مسائل بسیار سنگین پیرامون سوء مصرف مواد می پردازد، اما در پایان، چشم اندازی خوش بینانه برای غلبه بر سوء مصرف مواد ارائه می دهد. مشکلات مرتبط مباحث روانشناسی اولیه بررسی شده: سوء مصرف مواد، درمان های روانشناختی، اعتیاد است.
ویل هانتینگ نابغه
نبوغ از کجا میآید؟ این سوالی است که بشر قرنها بهدنبال کشفش بوده است. نتیجه آن شده که سرچشمه مشخصی ندارد. کودکی از خانوادهای معمولی متولد میشود و پس از سالها تلاش تبدیل به آلبرت انیشتین میشود که جهان فیزیک را متحول میکند. سیستم آموزشی تاثیری بر آلبرت گذاشته؟ بیش و کم. انکار مطلقش جرئت میخواهد اما شکی وجود ندارد که تنها عاملش نیست. چیزی درون فرد به نام استعداد باعثش شده است.
فیلم ویل هانتینگ نابغه ماجرای یکی از همین نابغههاست. پسر جوان و عاصی از پایینشهر با خانوادهای نامشخص که از کودکی ( مثل اغلب نوابغ تاریخ ) سرش در کتاب بوده و حالا به اختیار، کف راهرو دانشکدهای را که از دانشجویانش بیشتر میداند، طی میکشد. ویل خودش را اینطور معرفی میکند: موتزارت یا باخ موقع نواختن پیانو به کلیدها و اهرمها فکر نمیکردند. پشت پیانو مینشستند و مینواختند. ریاضی برای من مثل پیانو است برای موتزارت. نابغه دست به حل چند مسئله حلنشدنی میزند و فیلم وارد مرحلهای تازه میشود. این نقطه آغازین داستان است که از پیاش پرسشی مطرح میشود: با این نابغه چه باید کرد؟
ویژگی بارز جامعهی نابغههای تاریخ اقلیتشان است. آنها هر از چند سالی یا چند سدهای سر و کلهشان در این جهان پیدا میشود و نومیدانه نوابغی هم هستند که جامعه امکانی برای بروز استعداد به آنها نمیدهد. آنها بهمعنی واقعی کلمه تلف میشوند.
تصور کنید آلبرت انیشتین به عالم فیزیک راهی پیدا نمیکرد یا در جوانی بر اثر تصادف جان خودش را از دست میداد یا از آن بدتر یک معلم دبیرستان او را احمق و خرفت میخواند و همین باعث میشد هیچوقت به سمت علم کشیده نشود و در یک روستای کوچک برای خودش کشاورزی میکرد. این جهان چیزی را از دست میداد نه؟ موضوع جالبی است اما ویل هانتینگ نابغه درباره این حسرت نیست.
خلاصه داستان
ویل (با بازی مت دیمون) در کودکی مورد آزار و اذیت قرار گرفت و در نتیجه این ضربه، تمایلات خاصی پیدا کرد. جانانگیزهای روانشناختی متعلق به سنت فیلمهای واقعاً بیحرکت هستند. حتی تعریف ژانر از انسجام خودداری میکند. به نوعی این فیلمها میتوانند فیلمهای ترسناک، جنایی، رازآلود یا حتی فیلمهای اکشن باشند، اما همه آنها تحت یک اصل سازماندهی متحد هستند: همیشه شخصیتهایی وجود دارند که از نظر ذهنی شکنجه میشوند یا موقعیتهایی که به طرز آزاردهندهای از واقعیت حذف میشوند. . یک فانتزی انتقام جویانه یا یک درام سیاسی که ضربان قلب شما را بالا می برد و شما را با ترسی پر از تعلیق پر می کند احتمالاً یک هیجان روانی است.
خوشبختانه برای ما، ما در عصر سرویسهای پخش بیش از حد پر شده و زمان زیادی در ارتباط با بیماری همه گیر در دستان ما زندگی میکنیم. بنابراین، اگر بین 90 دقیقه تا سه ساعت دچار استرس هستید، این لیست از فیلمها به اندازه کافی اضطراب و هیجان خزنده به شما میدهد که حتی ممکن است برای لحظهای نگرانیهای دنیا را فراموش کنید. اگرچه، یکی از بهترین بخشهای فیلمهای هیجانانگیز روانشناختی، توانایی آنها در آشکار کردن مسائل سیستمی در جامعه ما یا عملکرد آنها به عنوان آزمایشهای فکری مفصل است. کاملا سرگرم کننده، چیزهای سرد!
فیلم درخشش
مانند تمامی آثار استنلی کوبریک، درخشش (The Shining) هنوز هم لایهها، رمز و رازها و نقاط کشف نشدهی کافی برای جالب نگه داشتن بحث و بازنگریهای پیدرپی این فیلم در خود دارد. در این مقاله ۱۵ نمونه از چیزهایی که کمتر تحت بحث و توجه قرار گرفتند را نام بردیم.
درخشش، اولین و تنها فیلم ترسناک کارگردان نابغه استنلی کوبریک، ۴۰ سال پیش، در ماه مه سال ۱۹۸۰، به سینماها آمد. در ابتدا، استقبال از آن خیلی خوب نبود. استیون کینگ، نویسندهی رمان الهامبخش این فیلم، یکی از بزرگترین منتقدان آن بود و از این اقتباس شکایت داشت.
شاید مخاطبان در آن زمان توقع نوع دیگری از وحشت را داشتند و رویکرد کوبریک را درک نکرده باشند. برای مثال یک فیلم ترسناک ضعیف مانند جمعه سیزدهم (Friday the 13th) که در همان سال اکران شد، با موفقیت و استقبال بیشتری مواجه شد. درخشش در اسکار هم کاملا نادیده گرفته شد و دو نامزدی زرشک طلایی برای شلی دووال بهعنوان بدترین بازیگر زن و کوبریک بهعنوان بدترین کارگردان دریافت کرد!
خوشبختانه زمان اجرای عدالت خیلی طول نکشید و بهزودی درخشش وارد معبد شاهکارهای بزرگ وحشت شد. تا جایی که نه یک مجموعهی تلویزیونی وفادارتر به کتاب کینگ (به کارگردانی میک گاریس در سال ۱۹۹۷) و نه دنبالهی اخیر آن به نام دکتر اسلیپ (Doctor Sleep) نتوانستند اعتبار این اثر درخشان در وحشت و جنون را از بین ببرند.
درست مانند یک شاهکار دیگر در این ژانر، یعنی روانی (Psycho) به کارگردانی آلفرد هیچکاک، مقالات و کتابهای بیشماری وجود دارد که به طور کامل به چگونگی خلق درخشش و بسیاری از اسرار آن پرداختهاند. بهعنوان مثال اتاق ۲۳۷ (Room 237) ساختهی رادنی اشر، یک مستند کامل است که به تئوریهای خشونتبار این فیلم اختصاص یافته است. بنابراین همه از قبل میدانند که استیون کینگ چقدر از کار کوبریک متنفر است، یا اینکه درخشش اولین فیلمی بود که از استدیکم (وسیلهای برای حذف حرکات ناخواسته در فیلمبرداری) استفاده میکرد، یا اینکه شلی دووال بیچاره مجبور بود ۱۰۰ برداشت از یک صحنه را انجام دهد و خیلی چیزهای دیگر.
فیلم جزیره شاتر
راز جذابیت و قدرت فیلم شاترایلند یا جزیره ترس در نوشتار نقد فیلم جزیره شاتر مشخص میشود؛ با ما همراه بمانید تا اطلاعات جامعی را در رابطه با این فیلم به شما بدهیم.
کارگردان معروف آمریکایی «اسکورسیزی» در آخرین فیلم قوی خویش با نام «شاتر ایلند» ما را به درون یک جهان و سناریوی تو در توی «پارانویید» وارد میسازد که ما اکنون میتوانیم از آن به عنوان مثالی هنرمندانه و عالی برای درک بهتر جهان پارانوییا استفاده کنیم.
البته فیلم اسکورسیزی را بایستی از چند چشمانداز مختلف بررسی کرد که از حوصله و توان این مقاله خالی است و امیدواریم در فرصتی دیگر بهتر به نقد محتوا، موزیک و تکنیک آن بپردازم. در نوشتار نقد Shutter Island میخواهیم فقط از آن برای درک بهتر سناریو پارانوییا استفاده کنیم و همزمان به قدرتهایی از فیلم اشاره کنیم…
در فیلم شاتر آیلند اسکورسیزی قادر میشود یک «جهان تو در تو و لابورینت وار پارانوپیا بیافریند و به زیبایی نشان دهد که چرا این جهان و سناریوی پارانویید اینقدر قدرتمند و اغواگرانه است، چرا این سناریو تو در تو و چون یک هایپرتکست و متن چندمتنی است؛ چرا «پارانوپیا» در همه روابط انسانی همیشه حضور داشته و دارد و موضوع درجه و شدت این بدگمانی و پارانوییا است.
در هر ارتباط انسانی و به ویژه ارتباط عشقی، کاری و غیره، نوعی هراس و پارانوییا از دیگری نیز نهفته است. زیرا انسان مرتب میخواهد بداند که «دیگری درباره او چه فکر میکند و از او چه میخواهد».
ازینرو اسکورسیزی قادر میشود که یک حالت چندچهره و چندمتنی از «پارانوییا» را نشان دهد که در آن همه از بیمار تا قانون و روانکاو دارای حالات پارانوییا و یا هراس برانگیز، پارانوییابرانگیز هستند، همانطور که هر کدام دارای قدرتهای بالغانه و سمبولیکی نیز هستند، به درجات مختلف.
چرا باید تماشا کنید؟
اسکورسیزی موفق میشود در فیلم شاتر آیلند «پارانویای» یک بیمار و مارشال سابق، تدی، با بازیگری خوب «لئوناردو دی کاپریو» را، با «پارانوییا و بدگمانی» جمعی، آمریکایی و انسانی پیوند زند و یک سناریو و فیلم پارانویید بیافریند که تا آخر فیلم ما باز هم کامل نمیدانیم که چه کسی واقعا پارانویید است و چه کسی سالم است.
همه بنوعی دچار حالاتی پارانویید هستند و ما با درجات مختلف از «واقعیت پارانویید» روبرو هستیم. فیلم در واقع نشان میدهد که سینما نیز بخشی از این واقعیت پارانوییک و همزمان تولیدکننده این واقعیت پارانویید است.
اینکه گاه سینما مثل حادثه یازده سپتامبر مدتها قبل فیلمهای فراوان در این زمینه میسازد و سپس این حوادث اتفاق میافتد، خود نمادی دیگری از این جهان تو در توی و «واقعیت سمبولیک تو در تو و لابورینت وار» انسانی است که مالامال از حالات پارانوئید نیز هست.
در فیلم شاتر آیلند ما از یک سو با «واقعیت پارانوییک» مارشال سابق روبرو هستیم که با کمک این «واقعیت پارانوییک» در واقع میخواهد از «رودررو شدن» با واقعیت تلخ زندگی خویش و از درامای خانوادگی و عشقی خویش حذر کند. زیرا زن او که بیمار بوده است، فرزندان زنش را میکشد و سپس برای توجیه این واقعیت تراژیک غیرقابل تحمل این سناریوی پارانوییک را ناخودآگاه میسازد که او بدنبال قاتل زن و فرزندانش است که در این تیمارستان زندگی میکند.
تیمارستانی که در آن قاتل خانوادهاش و دیگر بیماران به باور او توسط دولت برای ترورهای غیر قانونی مورد استفاده قرار میگیرند. ناتوانی مارشال از قبول «درد و سرنوشت خویش» که همان به معنای عدم قبول «واقعیت و قانون» است، باعث میشود که حال این «درد و سرنوشت» پس زده شده و سرکوب شده که میخواهد از طرف او دیده و پذیرفته شود و جای خویش را در جهان درونی و در حافظه او بازیابد.
فیلم باشگاه مشت زنی
فیلم Fight Club استعارهای از یک آتشفشان زیر خاکستر است. قصهای ناگفته از نیمهی پنهان آدمها! باشگاه مشتزنی سرتاسر تروما است. ماجرای انسانهایی که ضربه دیدهاند و حالا میخواهند ضربه بزنند. این فیلم نمودی از یک خشونت بیپرده است، خشونتی که از فرد به جامعه میرسد و اندازهی پتانسیل آزاد شدهاش آشوبی فراگیر را بهجای میگذارد.
Fight Club که جز فیلمهای برتر و محبوب قرن بیستم محسوب میشود در زمان اکرانش همانند بعضی دیگر از آثار مهم مورد استقبال تماشاچیان و منتقدین قرار نگرفت و در فصل جوایز نیز با نامزدی در یک جایزه اسکار متوقف شد! چرا که این فیلم رخدادی زودهنگام برای زمان خودش بود.
این اثر که اقتباسی از کتاب چاک پالانیوک است نمایشی معمولی نخواهد بود و تاریکترین طنزهای یک کارگردان نوآر و تریلر را با خود حمل خواهد کرد. باشگاه مشتزنی فیلمی بهشدت جسورانه و شگفتانگیز است که از چندین راه میشود به آن وارد شد و لایههای روانشناسانه، اجتماعی و فلسفی بشر و یک جامعه مدرن را واکاوی کرد. این دنیای کابوسانگیزی که فینچر خلق کرده است نشان از تنشی پر ملات برای جوامع کنونی و انسانهای امروزی است، آدمهایی که مشت مشت میخورند و در زیرزمینهای منِ پنهانشان بهدنبال رهایی هستند.
باشگاه مشتزنی اثری شخیصتمحور است که چیستی خود را از آدمهایش وام گرفته و این کارکترهایش هستند که با وارد شدن به موقعیتی درونی که کارگردان برای آنها خلق کرده است روایت را پیش میبرند و داستان را به خدمت خود در میآورند، به بیان دیگر در Fight Club میتوان گفت که تنها این فرد است که میتواند هم بر محتوای اثر تاثیر بگذارد و هم فرم و ساختار را تحت کنترل خود داشته باشد.
جک یک کارمند است. او نمیتواند بخوابد. خستگی؟ کسلی؟ یکنواختی؟ او چیزی نمیداند! جک اتوکشیده به سر کارش میرود و خود را با تبلیغات خفه میکند. او در یک ساختمان ۱۵ طبقه زندگی میکند و آپارتمانش را شبیه یک انسان فوق مدرن و متمدن از وسیلههای امروزی و مارک مملو میکند اما باز هم همچنان نمیتواند بخوابد! گویی جک یک تراشهی الکترونیکی از پیش تعبیه شده روی خود دارد و آن قطعه اکترونیکی او را به دلخواه جامعهی مدنی هدایت میکند. او انسانی تسلیم شده است که سِپَراش را در مقابل هدایتگران جامعه انداخته و هر روز نیز باید رئیساش را ببیند و دستورها او را اجرایی کند.
چرا باید تماشا کنید؟
یک درام روانشناسانه است که طغیانگری و آنارشیسم را نتیجهی قواعد اجباری اجتماع میداند و به آزادی انسان از خودش و قید و بندهای اجتماعی میپردازد. این فیلم انسانها را قطرههایی از سیلی میبیند که بهزودی وجه سر به زیر خود را کنار خواهند گذاشت و علیه رویکردهای برنامهریزی شده شورش خواهند کرد. جوکر، تیلر داردن، وی در (ک مثل کینخواهی/ V For Vendeta) و… کارکترهای مشابهی از این طغیان فروخورده هستند که سینما آنها را نمودی از وجه مخالفگر انسان قرار داده است.
در انتهای فیلم قبل از اینکه جک ساختمانها را با مواد سازندهی صابون منهدم کند با شلیک به خودش تیلر داردن درونش را میکشد چراکه داردن تمام کارهایش را انجام داده و دیگر چیزی برای ارائه باقی نمانده است، اما چرا فینچر دست به چنین کاری میزند؟ مگر میشود که سایهی انسان بمیرد؟ فینچر آشوب و طغیان آدمها را در پایان راه سیستمهای رخوتانگیز و برنامهریزی شده میبیند اما اصلا سعی به تشویق این حرکت ندارد و برای همین است که جنبهی شورش کنندهی جک را خفه میکند. درواقع دیوید فینچر در اینجا تنها یک روای است و چیزاهایی را که میبیند و حدس میزند بازگو میکند.
فینچر یک سینمای نیهیلیسیم و پر از نگرشهای بدبینانه دارد که در آن به سیستمهای اجتماعی و فلسفی میپردازد و با استعارات روانشناسانه به جلو حرکت میکند. باشگاه مشتزنی که ترکیبی از دو فیلم هفت (Seven) و بازی (The Game) او است پر از دیدگاه و جهانبینیهای فینچری است که میتواند مفهوماتی فوقالعاده را در ذهن مخاطب تداعی کند و او را با خودش، نیازهایش، آزادی، خشم، رهایی، از دست دادن، طغیان و … روبهرو سازد.
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
دانلود بهترین 20 انیمیشن انگیزشی دنیا
بهترین کارتون های انگیزشی دنیا
بهترین فیلم های سینمایی انگیزشی برای موفقیت در کسب و کار؛ 18 فیلم برتر در مورد ثروتمند شدن
فیلم درباره موفقیت در کسب و کار
بهترین سریال های انگیزشی درسی، ورزشی و پزشکی جهان
سریال انگیزشی باحال
بهترین انیمیشن های انگیزشی موفقیت سینمای جهان
فیلمهای انیمیشن انگیزشی
بهترین فیلم های انگیزشی ورزشی؛ 20 فیلم سینمایی برتر انگیزشی در مورد ورزش
فیلم های انگیزشی ورزشی فوق العاده برای انرژی گرفتن و رسیدن به هدف
دانلود آرشیو بهترین کلیپ های انگیزشی
فیلم انگیزشی کوتاه
دیدگاهتان را بنویسید