بهترین شعرهای انگیزشی شاعران بزرگ: مولانا، حافظ، سعدی و …
از گذشته تا به امروز تاثیر مهم و مثبت شعر انگیزشی (انرژی مثبت) زیبا، عاشقانه و مطالعه ی اشعار انگیزشی اینچنینی در زندگی و روحیات افراد کاملا مشخص بوده است. از این رو شاعران بسیاری در رابطه با زندگی و امید داشتن و همچنین ابراز احساسات به وسیله ی اشعار انگیزشی، سروده هایی داشتند که ما با خواندن آنها به اون حس دست میابیم.
یکی از مهم ترین مواردی که شاعران در اشعارشان اشاره کرده اند یاد و نام خداوند است که بر سر زبان هایشان بوده و هست. آنها با خداوند در خلوت خود راز و نیاز میکرده اند و نتیجه ی ذکر خدا را در زندگی و روابط عاشقانه ی خود میدیدند.
ما تصمیم گفتیم علاوه بر متن های انگیزشی برایتان در این بخش از اشعار انگیزشی شاعران مختلف مثل نظامی، سعدی، حافظ و … استفاده کنیم تا روحیه و احساس خوب شما را دوچندان کنیم. مترجمان زیادی از سرتاسر جهان دست به ترجمه ی اشعار شاعران فارسی زدند چرا که فرهنگ غنی ایران زبان زد تمام جهانیان است. امروز در این مقاله اشعار انگیزشی متفاوتی که به شما انگیزه و انرژی مثبت میدهند در تمام زمینه ها برایتان آورده ایم. تا انتها مطلب شعر انگیزشی همراه باشید و این حال خوب را با مطالعه ی اشعار به دست بیاورید.
اشعار عاشقانه انگیزشی
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم
شعر انگیزشی از وحشی بافقی
همچو عطار از جهان فارغ شده
سر نهاده در بیابان میزیم
شعر انگیزشی از عطار نیشابوری
اگر دانی که دنیا غم نیرزد
بروی دوستان خوشباش و خرم
غنیمت دان اگر دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی می شود کم
شعر انگیزشی از سعدی شیرازی
غمناکم و از کوی تو با غم نروم
جز شاد و امیدوار و خرم ندوم
از درگه همچون تو کریمی هرگز
نومید کسی نرفت و من هم نروم
شعر انگیزشی از ابوسعید ابوالخیر
خداوندا در توفیق بگشای
نظامی را ره تحقیق بنمای
دلی ده کو یقینت را بشاید
زبانی کافرینت را سراید
مده ناخوب را بر خاطرم راه
بدار از ناپسندم دست کوتاه
درونم را به نور خود برافروز
زبانم را ثنای خود در آموز
شعر انگیزشی از نظامی
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین
رایگان می بخشد نارون شاخه ی خود را به کلاغ
هر کجا برگی هست شور من می شکفد
مثل یک گلدان می دهم گوش به موسیقی روییدن
شعر انگیزشی از سهراب سپهری
شعر انگیزشی درباره زندگی
نه تو می مانی و نه اندوه ،
و نه هیچ یک از مردم این آبادی!
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،!
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند،
لحظه ها عریانند . به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
سهراب سپهری
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
شعر انگیزشی از حافظ شیرازی
به رنج اندر است ای خردمند گنج
نیابد کسی گنج نابرده رنج
شعر انگیزشی از فردوسی
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
حافظ
ماییم که از باده ي بیجام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بیهیچ سرانجام خوشیم
شعر انگیزشی از مولوی
اگر دانی که دنیا غم نیرزد
بروی دوستان خوشباش و خرم
غنیمت دان اگر دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی می شود کم
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بنیادش نه بنیادیست محکم
برو شادی کن ای یار دل افروز
چو خاکت می خورد چندین مخور غم
تو مرا می فهمی
من تو را می خواهم
و همین ساده ترین قصه یک انسان است
تو مرا میخوانی
من تو را ناب ترین شعر زمان میدانم و
تو هم می دانی تا ابد در دل من می مانی
زندگی باور می خواهد آن هم از جنس امید
که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد
یک امید از ته قلبت به تو گوید
که خدا هست هنوز …
در کتاب چار فصل زندگی
صفحه ها پشت سرِ هم می روند
هر یک از این صفحه ها، یک لحظه اند
لحظه ها با شادی و غم می روند…
گریه، دل را آبیاری می کند
خنده، یعنی این که دل ها زنده است …
زندگی، ترکیب شادی با غم است
دوست می دارم من این پیوند را
گر چه می گویند: شادی بهتر است
دوست دارم گریه با لبخند را
قیصر امین پور
همچون باران باشیم
رنج جدا شدن از آسمان را
در سبز کردن زندگی جبران کنیم
به هنگام سختی مشو نا امید
که ابر سیه بارد آب سفید
نظامی
اشعار انگیزشی سعدی درباره زندگی
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن، فرصت شمار امروز را
سعدی
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
سعدی
شادی بطلب که حاصل عمر دمی است
هر ذره خاک کیقبادی و جمی است
احوال جهان و اصل این عمر که هست
خوابی و خیالی و فریبی و دمیست
شعر انرژی مثبت از سعدی
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
سعدی
به هوش بودم از اول
که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم
نه عقل ماند و نه هوشم
سعدی
اشعار انگیزشی مولانا
گر شاخهها دارد تری
ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری
اي جان، تو چیزی دیگری…
اي در دل من، میل و تمنا، همه ی تو!
وندر سر من، مایه سودا، همه ی تو!
هر چند به روزگار در مینگرم
امروز همه ی تویی و فردا همه ی تو
ﺍﯼ ﺩﻝ ﺍﮔﺮﺕ ﻃﺎﻗﺖ ﻏﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﻭ
ﺁﻭﺍﺭﻩٔ ﻋﺸﻖ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﮐﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﻭ
ﺍﯼ ﺟﺎﻥ ﺗﻮ ﺑﯿﺎ ﺍﮔﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪ
ﻭﺭ ﻣﯽﺗﺮﺳﯽ ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﻭ
عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
هرگز دل عشاق به فرمان کسی نیست
بیچارهتر از عاشق بیصبر کجاست
کاین عشق گرفتاری بیهیچ دواست
درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست
در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست
در نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق دریاییست قعرش ناپدید
تو مرجانی
اگرقلبم صدف باشد
میان آن تو پنهانی
اشعار عارفانه ی مولانا
ای زندگی، تن و توانم همه تو
جانی و دلی، ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی، از آنی همه من
من نیست شدم در تو، از آنم همه تو
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت می کند
اي بـیخبــر بکــوش کـه صاحب خبــر شوی
تــا راهــــرو نباشی کـی راهـبـر شـوی
در مکتب حقایق پیش ادیـب عشـق
هان اي پسر بکـــوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی…
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
بی عشق نشاط و طرب افزون نشود
بی عشق وجود خوب و موزون نشود
صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بی جنبش عشق در مکنون نشود
گر شرم همی از ان و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
ور آینه وار نیک و بد بنمائی
چون آینه روی آهنین باید داشت
من پیر فنا بدم جوانم کردی
من مرده بدم ز زندگانم کردی
می ترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردی
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی
شاگرد که بودی که چنین استادی
خوبی و کرم را چو نکو بنیادی
اي دنیا را ز تو هزار آزادی
از آتش عشق در جهان گرمیها
وز شیر جفاش در وفا نرمیها
زانماه که خورشید از او شرمندهست
بی شرم بود مرد چه بی شرمیها
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمی شود
جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند بیتو به سر نمیشود
اشعار مولانا درباره عشق و زندگی
خواهم که به عشق تو ز جان برخیزم
وز بهر تو از هردو جهان برخیزم
خورشید تو خواهم که بیاران برسد
چون ابر ز پیش تو از ان برخیزم
درد ما را در جهان درمان مبادا بی شما
مرگ بادا بی شما و جان مبادا بی شما
سینه هاي عاشقان جز از شما روشن مباد
گلبن جان هاي ما خندان مبادا بی شما
بشنو از ایمان که میگوید به آواز بلند
با دو زلف کافرت کایمان مبادا بی شما
عقل پادشاه نهان و آسمان چون چتر او
تاج و تخت و چتر این پادشاه مبادا بی شما
عشق را دیدم میان عاشقان ساقی شده
جان ما را دیدن ایشان مبادا بی شما
جان هاي مرده را اي چون دم عیسی شما
ملک مصر و یوسف کنعان مبادا بی شما
چون به نقد عشق شمس الدین تبریزی خوشم
رخ چو زر کردم بگفتم کان مبادا بی شما
زندگی زیباست، تماشاییست!
چرا زیبا نمی بینیم؟
مگر دنیا چه کم دارد؟
ببین این آسمان آبی ست
ببین دنیای ما آکنده از پاکی ست
و خوبی تا ابد پاینده می ماند
تو باور کن
همین کافی ست …!
اگر دانی که دنیا غم نیرزد
بروی دوستان خوشباش و خرم
غنیمت دان اگر دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی می شود کم
شعر های انگیزشی حافظ
بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه، می بنوش
لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش
گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سربسته چه دانی، خموش
رندی حافظ نه گناهیست صعب
با کرم پادشه عیب پوش
ناگهان پرده برانداختهاي یعنی چه
مست از خانه برون تاختهاي یعنی چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان حریف
اینچنین با همه ی درساختهاي یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شدهاي
قدر این مرتبه نشناختهاي یعنی چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداختهاي یعنی چه
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداختهاي یعنی چه
شعرهای عاشقانه حافظ
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
بر امید دانهای افتادهام در دام دوست
تو بودی آن دم صبح امید کز سر مهر
برآمدی و سر آمد شبان ظلمانی
شنیدهام که ز من یاد میکنی گه گه
ولی به مجلس خاص خودم نمیخوانی
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی اي عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو می رسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت ان لعل روان بخش
اي درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
اي سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس میکندش جام جهان بین
گو درنظر آصف جمشید مکان باش
خـرم ان روز کـز ایـــن منـزل ویـران بــروم
آسان جان طلبــم و از پـی جـانان بــــروم
گـر چــه دانم که بــه جایی نبـرد راه غریب
مـن به بوی ســـر ان زلف پریشان بـــروم
دلــم از وحشت زندان سکـندر بگـــرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بـیطاقت
بـــه هـــــواداری ان سرو خرامان بـــروم
در ره او چــــو قلـم گـــر به سرم باید رفت
بـا دل زخـــم کـــش و دیـده گـریان بــروم
نـذر کـردم گـر از این غـــم به درآیــم روزی
تا در میکده شادان و غـزل خــــوان بـــــروم
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را
به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
اشعار حافظ در مورد خدا
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
هم عفاالله صبا کز تو پیامی میداد
ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره هندوی تو بود
بگشا بند قبا تا بگشاید دل من
که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود
به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر
کز جهان میشد ودر آرزوی روی تو بود
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه ی را پوزش بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش ان نیست که از شعله او خندد شمع
آتش ان است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن رابه قلم شانه زدند
اشعار زیبای سعدی
در وصف تو لا نبیّ بعدی
خود وصف تو و زبان سعدی؟
خدای ار به حکمت ببندد دری
گـشاید به فـضل و کرم دیگری
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت…
برگ درختان سبز پیش خداوند هوش
هر ورقش دفتری است معرفت كردگار
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روزه دریابی
امیدوار چنانم که کار بسته برآید
وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید
من از تو سیر نگردم و گر ترش کنی ابرو
جواب تلخ ز شیرین مقابل شکر آید
چندان که میبینم جفا امید میدارم وفا
چشمانت میگویند لا ابروت میگوید نعم
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
اگر دانی که دنیا غم نیرزد
بروی دوستان خوشباش و خرم
غنیمت دان اگر دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی می شود کم
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بنیادش نه بنیادیست محکم
برو شادی کن ای یار دل افروز
چو خاکت می خورد چندین مخور غم
اشعار زیبای شاملو
مثل درختی
که به سوی آفتاب قد میکشد
همه وجودم دستی شده است
و همه دستم خواهشی:
خواهش تو
بیشترین عشق جهان را
به سوی تو میآورم…
چرا که هیچ چیز در کنار من
از تو عظیم تر نبوده است…
کیستی که من این گونه
به اعتماد
نام خود را با تو می گویم
کلید خانه ام را در دستت می گذارم
نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم
کیستی که من، اینگونه به جد
در دیار رؤیاهای خویش
با تو درنگ میکنم؟
کیستی که من جز او
نمی بینم و نمی یابم
دریای پشت کدام پنجره ای؟
که اینگونه شایدهایم را گرفته ای
زندگی را دوباره جاری نموده ای
پر شور، زیبا و روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم
جان می گیرد
و هر لحظه تعبیری می گردد از
فردایی بی پایان
در تبلور طلوع ماهتاب
باعبور ازتاریکی های سپری شده…
کیستی ای مهربان ترین؟
و عشق
اگر با حضور
همین روزمرگی ها
عشق بماند !
عشق است…
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگریست
گر بدینسان زیست باید پست
من چه بیشرمم اگر فانوسِ عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچهی بنبست
روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پرواز خواهیم داد و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که نباشم…
گر بدینسان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمانِ خود، چون کوه
یادگاری جاودانه، بر ترازِ بیبقایِ خاک
اندیشیدن
در سکوت
آن که میاندیشد
بهناچار دَم فرو میبندد
شکنجه ی پنهان سکوت ات را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانه یی بیهوده می خوانید
چرا که ترانه ی ما
ترانه ی بیهوده گی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست
حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطر فردای ما اگر
بر ماش منتی ست
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است
گر بدینسان زیست باید پست
من چه بیشرمم اگر فانوسِ عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچهی بنبست.
گر بدینسان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمانِ خود، چون کوه
یادگاری جاودانه، بر ترازِ بیبقایِ خاک
اشعار زیبای سهراب سپهری
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می اید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادرک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم
ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش ماهی ها روشنی من گل آب
پاکی خوشه زیست
مادرم
ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست
که نمی دانم
می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه از پل از رود از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست
جمع بندی بهترین شعرهای انگیزشی نو و کهن
مطمنن با مطالعه ی این مقاله حس و حال زیبایی گرفته اید. شعر انگیزشی و انرژی مثبت در روحیه ی همه ی افراد میتواند تاثیرات مثبت بگذارد. این اشعار انگیزشی طولانی مدت با چندین بار خواندن ملکه ی ذهن و در نهایت سبک زندگی شما و شاید اطرافیانتان میشود. بدون شک این حس و انگیزه بهترین روش برای خودسازی است. اگر به شعر و شعرخوانی علاقه دارید توصیخ میکنم این خط فکری که ما در اختیارتان قرار داده ایم را در پیش بگیرید و اگر علاقه و یا وقت ندارید تا این اشعار انگزشی کوتاه را پیدا و مطالعه کنید میتوانید با خود اشعار همین مقاله را مرور کنید و بعضی از آنهارا به خاطر بسپارید.
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
بهترین کتاب های فن بیان سخنرانی و سخنوری جهان
کتاب درباره فن بیان
دلایل افسردگی
علت افسردگی
معرفی بهترین کتاب های موفقیت مالی در کسب و کار و خودسازی
کتاب هاب مفید موفقیت مالی
بهترین داستان و حکایت های انگیزشی و انرژی مثبت دنیا
بهترین و بزرگترین سخنران های انگیزشی دنیا
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
با سلام
پیشنهاد می کنم با کتاب های زوج نویسنده ی ایرانی(دکتر حمید رضائی و دکتر فرشته مرزبان) در موضوع موفقیت که انتشار کتاب های خود را از سال 1401 شروع کرده اند هم آشنا شوید.
برخی از ویژگی های کتاب های ایشان عبارت است از:
– خلاصه گویی
– جامعیت مطالب به طوری که به جنبه ها و ابعاد مختلف در موضوع موفقیت پرداخته اند
– رعایت اصل انگیزش در کنار آموزش
– جذابیت آثار به خاطر رعایت جنبه های خلاقانه در ارائه ی مطالب
– قابلیت فهم و پذیرش مفاهیم برای افراد با سطح تحصیلات و سلیقه های مختلف.